عشق به منزله راهکاری برای آسیب روانی_ قسمت دوم

عشق به منزله راهکاری برای آسیب روانی_ قسمت دوم

مجموعه عوامل بیولوژیکی و روانی و اجتماعی در شکل گیری بیماری ها نقش دارند. لازم است یک نگاه کل نگر به بدن و روان انسان و سیستم هورمونی و عصبی و به طور کلی شاکله بیولوژیکی آن داشته باشیم. بیولوژی بدون عوامل روانی و اجتماعی و محیطی بی معناست.

گبور مته از بیماری های سایکوسوماتیک نام می برد. بسیاری از بیماری ها درواقع روان تنی هستند.

روان به معنای این است که در ما گیرنده های احساسی وجود دارند. می توانیم نام آنرا روان بگذاریم که بخش بزرگی از بدن است. به واسطه وحدت ذهن و بدن و وحدت غیرقابل تردید سیستم احساسی و مدارهای احساسی ذهن با سیستم عصبی، سیستم ایمنی و سیستم هورمونی اینها تشکیل دهنده یک واحد هستند. یک واحد روان تنی:

آسم یک بیماری است که در کودکانی شکل می گیرد که والدین شان استرس دارند. داروهای آسم برای کنترل آدرنالین و کورتیزول در کودکانی که والدین آنها به دلایل مختلف دچار استرس هستند داده می شوند.

سرطان به دلیل مجموعه عواملی از جمله سیستم ایمنی پایین بدن در مقابل حمله عوامل آسیب زا رخ می دهد . زنانی که در تنهایی با مشکلات خود دست و پنجه نرم می کنند احتمال بیشتری دارد که به بیماری هایی چون سرطان مبتلا شوند چرا که سطح هورمونی آنها طوری تنظیم می شود که آنان را در برابر عوامل تهدید کننده سلامت آسیب پذیر می سازد. هورمون های استرس چون کورتیزول یا علایم حیاتی چون ضربان قلب در تنهایی به آسانی پایین نمی آیند اما در کنار یک دوست یا همراه یا همسر این عوامل بیولوژیکی راحت تر تنظیم می شوند.

مته معتقد است کمبود عشق در کودکی به تنهایی مشکل زا نیست. بلکه سیستم های تطبیقی و مکانیزم های دفاعی که ما در کودکی برای بقا انتخاب می کنیم در بزرگسالی باعث بیماری های ما می شوند.

سرکوب احساساتی مثل خشم که در کودکی ما را تحریک می کنند در بزرگسالی ما را بیمار می کنند.

اگر احساس تعلق داشتن و دلبستگی به دیگران در ما در گرو این باشد که ما احساساتمان را سرکوب کنیم ما بیمار می شویم. در کودکی ما نیاز داریم که برای بقا و حفظ وابستگی به والدین احساساتی چون خشم را سرکوب کنیم تا برای آنان مقبول جلوه کنیم. بچه خوبی باشیم و حرف شنو! درحالیکه در بزرگسالی این حالت که بگذار من به تو وابسته باشم به هر قیمتی! عشق نیست، وابستگی بیمارگونه است. کسانی که چنین حالتی دارند اصالت احساساتشان را نادیده می گیرند. آنان در واقع نسبت به احساسات واقعی خود شفاف نیستند. اگر ما به واسطه عشقی که در کودکی دریافت نکرده ایم ارتباط خود را با خود اصیل خود و خود واقعی مان از دست بدهیم این فاجعه واقعی است.

نقش احساساتی مثل خشم چیست؟ دور کردن عوامل آسیب زا و فراخواندن عوامل حمایت گر و تقویت کننده سلامت روان. نقش سیستم ایمنی چیست؟ دور کردن عوامل آسیب زا از بدن و حفظ عوامل تقویت کننده سلامت جسمی. به دلیل وحدت جسم و روان وقتی یکی از این دو عامل را سرکوب می کنید یعنی عامل دیگر را سرکوب می کنید. به این دلیل است که سرکوب احساساتی چون خشم به بیماری هایی چون بیماری های خودایمنی تبدیل می شوند.گاهی هم خشمی که سرکوب شود به صورت افسردگی خود را نشان می دهد. فسرده شدن خشم عامل افسردگی است.

البته باید توجه داشت که بیماری تقصیر ما نیست. ما در کودکی ناچار بوده ایم که با شرایط تطبیق پیدا کنیم. و به هیچ وجه در بیماری خود تقصیرکار نیستیم. مساله این است که از بیماری هایمان درس بگیریم و یاد بگیریم که:

1.ناخواسته و وسواس گونه حواس مان به نیازهای عاطفی دیگران نباشد.

2.طوری با نقش و وظیفه مان هویت پیدا نکنیم که حواسمان به تمام جهان باشد تا درون خودمان.

3.تمایل نداشته باشیم که خشم سالم خود را سرکوب کنیم و با شیوه های سالم و مسالمت آمیز و گفتگو آنها را مدیریت کنیم.

4.طوری مهربان نکنیم که به دنبال این باشیم که هیچ وقت کسی را ناامید نکنیم.

 

https://www.youtube.com/watch?v=f8i_Fh6MYqU

ادامه دارد...

این مقاله را به اشتراک بگذارید:

نظرات

نظر شما