ارتباط موثر- قسمت سیزدهم
حال خوب داشتن، مسئله این است
یک تنفس! همین حالا بیایید پنجره را باز کنیم و نفسی بگیریم! رفتید لب پنجره؟ بازش کردید؟ هوا چطور است؟ آفتابی و گرم! یا شرجی! یا......شاید چندان فرقی نمی کند که هوا چگونه است، مهم این است که لحظه ای از عادت کردن به هوا و تنفس روزمره ذهن مان را دور کنیم .......
از تنفس شروع کردم، چون منبع حیات ماست...و چه ساده به این دم و بازدم زندگی عادت می کنیم و بی تفاوت می شویم......
نمی خواهم شعار بدهم.....ذهن هایمان از شنیدن شعار خسته اند.....می دانم.
اما بیایید دمی در عادت هایمان تامل کنیم....از صبح بلند می شویم، صبحانه می خوریم، سرکار می رویم یا در خانه مشغول کارهای روزمره می شویم.....اگر خانه دار هستیم غذا درست می کنیم برای همسر و بچه ها و اگر بیرون از منزل کارمندیم آنچه باید انجام شود را در اولویت می گذاریم، گاهی هم بعضی کارها را انجام نمی دهیم، چون حوصله یا انگیزه نداریم.....معمولا کارهایی را که به نظرمان واجب و قطعی هستند انجام می دهیم. هرکسی بایدها و نبایدهایی دارد، مثلا ممکن است کسی دوست نداشته باشد غذای رستوران یا بیرون از خانه را بخورد، و حتما خود را مقید به آشپزی می کند. یا مثلا اگر عادت دارد که تلفنی با دوستی قدیمی گپ بزند یک ساعتی را به این کار اختصاص می دهد. گاهی این "بایدها و نبایدها"ی ما خیلی تکراری و عادی می شوند و ما بدون اینکه از خود بپرسیم "چرا باید چنین کنم؟" تحت هرشرایطی و باهر حال و وضع روحی خود را مقید به انجام آن کارها می کنیم.
همین جا بایستیم! تحت هرشرایطی مطابق "بایدها و نبایدها"ی عادتی کارهایی را انجام می دهیم! شاید به نظر برسد با چنین شیوه ای زندگی آرام و باثبات پیش می رود و همه چیز سرجای خودش هست......آیا واقعا چنین است؟ "خود ما" کجای این نظم ظاهری و عادتهای روزمره هستیم؟ منظورم از "خود ما" این است که "نیازهای ما" و "حال و اوضاع عاطفی و روحی ما" آیا مورد توجه ما هستند؟
برای توضیح بیشتر به تجربیاتی اشاره می کنم:
تا به حال شده که بعد از چند ساعت کار خانه ، رفت وروب و پخت و پز، وقتی غروب همسرتان از راه می رسد کلافه و عصبی باشید؟
تا به حال شده از سرکار خسته به خانه می آیید و حوصله هیچ کس را ندارید، مجبورید با خانم و بچه ها بروید به یک مهمونی از پیش برنامه ریزی شده...بعد از اینکه راه می افتید به طرف مقصد یک عصبانیت جانانه با خانواده رخ می دهد و یک فریاد و دادو بیداد به راه می افتد؟
غرض از مرور این تجربیات آن است که ببینیم "کیفیت زندگی هایمان چگونه است؟"، شاید ما بیشتر می خواهیم "حتما یک سری کارها را انجام دهیم، بدون اینکه به کیفیت انجام آنها فکر کنیم". به مهمانی می رویم که حوصله نداریم و بداخلاقی می کنیم! دست خودمان هم نیست...یا خانه را دسته گل می کنیم اما روح خودمان مثل سطل آشغال شده است و کلافه ایم.....
واقعیت این است که قسمت بزرگی از کارهایی را که انجام می دهیم به خاطر این است که در ذهنمان حک شده "چاره ای نیست، باید فلان کار را انجام بدهم"! یا هی به خود می گوییم "مگه میشه آن کار را انجام ندهم؟" و به این ترتیب با چارچوب های ساخته شده در ذهنمان درگیر بایدها و نبایدهای زندگی می شویم . هرچه بیشتر درگیر این باید/نبایدها شویم، از نیازهای خود و حال روحی خوش دورتر می شویم.
البته همین جا توضیح می دهم که منظور این نیست که از این لحظه به همه بایدها/نبایدها پشت پا بزنیم و فقط مشغول نیازهای خودمان شویم. زندگی متعادل آن است که در عین توجه به بایدها و نبایدهایی که بوسیله دیگران تعریف شده اند، به نیازهای خودمان هم احترام بگذاریم و آنها را نادیده نگیریم. گرچه گاهی برای رسیدن به تعادل، از افراط و تفریط هم می گذریم و شاید گاهی گریزی از افراط و تفریط نیست. نمی توان تصویری ایده آل و متعادل از زندگی ترسیم کرد و مدام به آن ارجاع داد، ما انسان هستیم و برای اینکه راه های درست و سالم را یاد بگیریم گاهی از مسیرهای بیراهه و پرفراز و نشیب رد می شویم و ممکن است بیفتیم و برخیزیم.
از نیازهای خود می گفتیم و توجه به حال و اوضاع روحی مان؛ مهم این است که وقتی می خواهیم کارهایی را انجام دهیم از خود بپرسیم آیا دوست دارم این کار را بکنم؟ یا.....
لطفا توجیه نیاورید که "آخه نمیشه!" ، "زندگی که همیشه دلخواه ما نیست!" و.....
می پرسم "به نظر شما خوب است که ظرفهای مادر را بشوییم و در کارهای خانه به او کمک کنیم. اما چند ساعت بعد از آن کمک "وظیفه ای"، با بدخلقی و غرولند با مادر برخورد کنیم؟ آیا این درست است که بعد از انجام وظایفی که علی رغم میلمان به آنها پرداخته ایم حال و اوضاع روحی بد خود را بروز دهیم؟"
حالا یک بحث دیگر پیش می آید و آن این است که "خوب آدم اصولا باید وظایفش را انجام دهد و حالش هم خوب باشد و غرولند نکند!". آنوقت من می گویم این خیلی ایده آل و قشنگ و مامانی است اما آیا ما آن را در دنیای بیرون عملی کرده ایم؟ یا بیشتر حرفش را می زنیم و شعار می دهیم؟ ما درباره آدمهای واقعی حرف می زنیم که ظرفیت روحی مشخصی دارند و "کامل نیستند"! راه چاره برای ما "انسانهایی که کامل و بی نقص نیستیم اما دوست داریم به سمت کمال حرکت کنیم" این است که از نیازهای واقعی خود شناخت بدست بیاوریم و ببینیم لازم است برای "حال خوب" چه نیازهایی را برآورده کنیم؟
از اولین نیازهای ما این است که خودمان را دوست بداریم و برای خود احترام قائل باشیم. برای اینکه دیگران به ما احترام بگذارند لازم است ما خود "ارزشمندی" خویش را باور کنیم. این باور داشتن به خود و مهر ورزیدن به خویشتن از چالشهای بزرگی است که ما با آن روبرو هستیم. یکی از ریشه های چالش مذکور آن است که ما به اندازه کافی "خود را دوست نداریم" یا درصورتی خودمان را دوست داریم که مثلا فلان کار را برای فلان دوست انجام دهیم. گاهی اگر نتوانیم "دیگران را خشنود کنیم" از خودمان متنفر می شویم، ممکن است وقتی نقد یا کنایه ای نیش دار از کسی می شنویم این "حس دوست داشتنی بودن" در ما لطمه بخورد و به خود بگوییم "باز دوباره خراب کردی". گاهی درصورتی خود را دوست داریم که "مادر/پدر یا همسر ایده آل و کاملی باشیم" و این عملی نیست چون خیلی از اوقات ممکن است خسته یا بی حوصله باشیم. ممکن است در صورتی خود را دوست داشته باشیم که فلان مدرک تحصیلی از آن ما باشد یا بهمان شغل را داشته باشیم و چون تا رسیدن به آن ایده آل کلی فاصله داریم، مدام به خود سرکوفت بزنیم که " ببین تو هیچی نشدی!" و حس کنیم "لایق دوست داشتن نیستیم".
حالا راه حل چیست؟
از امروز تمرین کنیم و خودمان را "دوست بداریم".چطوری؟؟ مثلا 1- وقتی می بینیم که عصبی و کلافه ایم از خود بپرسیم "الان دوست دارم این کار را انجام بدم؟ یا لازم دارم یه استراحت بکنم؟" و اگر وقتی در حال استراحت هستیم صدایی ته ذهنمان به ما تلنگر زد که "زود باش، بلند شو! الان کارهات عقب می افته"، به خودمان بگوییم "تو لیاقت این استراحت رو داری! تو انرژی لازم داری" .2- برای تمرین "دوست داشتن خود" لازم است لیستی از کارهای مورد علاقه مان را درست کنیم و برای انجام آنها برنامه ریزی کنیم. خیلی سخت است! اما شدنی است و زمان می برد. چون معمولا اطرافیان ما هم عادت کرده اند که ما تابع شرایط و نیازهای آنان زندگی کنیم . اطرافیان ما هم به زمان احتیاج دارند تا کم کم با نیازهای ما آشنا شوند و برای برآورده شدن آن نیازها زمان یا انرژی بگذارند. اگر ما برای برآوردن نیازهای خود کاری نکنیم کس دیگری نمی تواند کاری برایمان انجام دهد. بلوغ فکری و روحی ایجاب می کند که خود به فکر نیازهایمان باشیم و توقع و انتظارات مان را از دیگران به حداقل برسانیم.
برای تمرین دوست داشتن خود، می توان کم کم شروع کرد و انتظارات را متناسب با شرایط تنظیم نمود. مثلا اگر یک بار در هفته هم بتوانیم یک نیاز خود را شناسایی کنیم خیلی خوب است. کافی است مثل فعالیت ورزشی از میزان کم آغاز کنیم و از خودمان انتظار تغییر یک شبه همه عادتها را نداشته باشیم. اگر آرام و متناسب با موقعیت پیش برویم، از کندی تغییرات سرخورده نمی شویم و می توانیم به این راه ادامه دهیم. از فضاها و افرادی شروع کنیم که به ما نزدیک هستند یا شرایط ما را بهتر درک می کنند، می توانیم برای یک یا دو نفر از اطرافیانمان توضیح دهیم که چرا به نیازهای خود دقیق تر شده ایم و هدفمان از تغییر رویه های گذشته چیست. با این پیش زمینه ها افرادی که با ما صمیمی هستند می توانند آرام آرام شرایط ما را بفهمند. مطمئن باشید بعد از چند ماه تمرین می توانید در عین انجام وظایف خود، حال خوب داشته باشید و از کلافگی و احساسات بد رها می شوید. از همین امروز شروع کنید لطفا!
نظرات