ارتباط موثر- قسمت دوازدهم
نوازش به عنوان کلید طلایی مدیریت بحران در خانواده
سوال اینجاست که "چرا نمی توانیم رفتارهای ناسالم خود را تغییر دهیم؟" بسیاری از ما در کلاسهای آموزشی شرکت می کنیم و روشهای بچه داری/ همسرداری را یاد می گیریم یا از طریق تلویزیون و رادیو درباره مسائل روان شناسی مطلب یاد می گیریم، مدام کتابهای روان شناسی می خوانیم، فیلم راز تماشا می کنیم یا کتابهای شل سیلوراستاین یا پائولو کوئیلو می خوانیم. اما چرا با اینکه این همه در معرض دانش روان شناسی یا اصول روابط موثر، اتفاقی در روابطمان رخ نمی دهد؟ چرا بین آموزشهای روانشناسی یا نسخه های مشاوران روانشناس و زندگی ما فاصله هست؟
واقعیت این است که بحث های نظری یا حرفهای کلی تا حدی می توانند به ما کمک کنند تا مشکلات و بحرانهای خود را "شناسایی" کنیم، مشاوره با روانشناسان به ما امکان می دهد تا خلاء های زندگی خود را بشناسیم و متوجه شویم که احتمالا مشکل در کجاست. البته شناختی که به واسطه خواندن یک کتاب روان شناسی بدست می آید یا طبق توصیه مشاور به آن میرسیم می تواند صددرصد درست نباشد. مثلا مینا در کتاب روان شناسی می خواند که اگر جلوی آینه به خودش بگوید" دوستت دارم" اعتماد به نفسش بالا می رود. ممکن است مینا این کار را انجام دهد اما اعتماد به نفسش زیاد نشود. شاید بعد از مدتی تمرین از خودش بپرسد چرا هنوز اعتماد به نفس من بالا نرفته؟
فاطمه و شاهین بعد از سالها اختلاف در روابط زناشوئی و مشکلات متعدد نزد مشاور رفتند تا مشکلات آنها را "حل کند"! آنها انتظار داشتند که مشاور تمام مشکلات آنها را تشخیص دهد و حلشان کند. این رویکرد خود مشکل زاست چرا که یک فرد بیرونی تنها تا حدی می تواند یک سری مشکلات ارتباطی و رفتاری را تشخیص دهد، خود دو نفر هستند که با بررسی رابطه شان می توانند اشتباهات خود را متوجه شوند. به هرحال، زوج مذکور بعد از چند جلسه مشاوره متوجه برخی اشتباهات خود می شوند. مثلا اینکه باید با هم زمانی را برای تفریح یا قدم زدن دونفره اختصاص می دادند، وقت گذاشتن برای رابطه شان را تمرین کردند و در برنامه های خود قرار دادند. طبق نظر مشاور تصمیم گرفتند هریک به نیازهای خود توجه بیشتری کنند. بعد از مدتی توجه بیشتر هریک از آن دو به نیازهای شخصی خود و اولویت دادن به نیازهای شخصی باعث شد که رفته رفته از هم دلسرد تر و دورتر شوند. فاطمه متوجه شده بود که به دلیل اینکه مدام به دنبال تائید همسرش و اطرافیان است از نیازهای خود می گذرد و درپی برآوردن نیازهای خودش نیست. مثلا چون فاطمه دوست داشت که با همسرش وقت زیادی داشته باشد اما به دلیل رفت و آمدهای خانوادگی این فرصت کمتر یا به ندرت دست می داد، فاطمه دچار عصبیت شدیدی می شد. مشاور به آنها توصیه کرد که وقت بیشتری را با هم بگذرانند. شاهین به دلیل وابستگی شدید به خانواده اش ، تمام رویدادهای زناشوئی را به خانواده پدری انتقال می داد. شاهین از این وابستگی احساس امنیت می کرد و هنوز به عنوان یک مرد مستقل که از نظر روانی استقلال فکری و عملی داشته باشد نمی توانست به تنهایی تصمیم بگیرد. فاطمه بعد از سالها تحمل این وابستگی همسر به خانواده پدری خسته و کلافه شده بود . پس از جلسات مشاوره خشم او از ناتوانی همسرش در مدیریت خانواده بالا گرفت، طوری که مدام از همسرش عصبی بود و با امرونهی کردن به همسر می خواست او را "وادار به تغییر " کند. شاهین هم که فکر می کرد غرور مردانه به این است که مدام از کارهای خود دفاع کند و برای این وابستگی توجیه بیاورد نمی توانست شفاف و راحت باهمسرش برخورد کند و مدام از کارهای خود دفاع می کرد. بعد از مدتی مشاجرات و اختلافات شان بالا گرفت چون اطلاعاتی که مشاور به ایشان داده بود باعث شد نسبت به نیازهای خود حساس شوند و لزوما درک متقابل آن دو از همدیگر بالاتر نرفت. بدون اینکه بخواهند در مشاجرات خود همدیگر را آزار می دادند و بحث شان به جایی میرسید که همدیگر را محکوم می کردند. مثلا فاطمه می گفت " تو هیچ وقت قدر منو نمی دونی"، شاهین می گفت " حیف من! چه ازدواج اشتباهی" یا فاطمه می گفت " تو من را نمی فهمی"، شاهین می گفت " تو زن مهربون و مرد دوستی نیستی". مقدار زیادی از زمان حرف زدن آن دو صرف این میشد که از کاستیهای همدیگر گلایه کنند. و بسیاری از بحث هایشان به نتیجه ای نمی رسید، دلخوری و دوری حاصل صحبتهایشان بود.
مسئله دیگر این است که شناخت مشکل به تنهایی نمی تواند ما را به حل مشکل برساند، گرچه نیمی از حل مسئله است. برای حل مشکلات رفتاری یا بحرانهای عاطفی خود نیازمند تمرین عملی هستیم. ممکن است لازم باشد برنامه های زندگی خود را تغییر دهیم. گاهی عادتهای رفتاری یا نوع حرف زدن ما نیاز به اصلاح دارد. اگر به مثال بالا بازگردیم ضمن تایید اینکه ممکن است فاطمه برخی نیازهای خود را سالها نادیده گرفته باشد و یا اینکه لازم است شاهین از خانواده اش استقلال بیشتری پیدا کند باید راه های موثر برای ارتباط دو طرفه زن و شوهر را پیدا کنیم. اینکه هر یک از دو طرف چه مشکلاتی دارند و باید برای اصلاح رفتارهای خود چاره ای بیاندیشند نمی تواند به تنهائی مشکلات یک رابطه دوطرفه زناشوئی را حل کند. بخشی از مشکلات به ارتباط دوطرفه برمی گردد مثلا وقتی فاطمه به شاهین می گوید " من این آخر هفته دوست ندارم بریم مهمونی خانوادگی. بیا نرگس، دختر سه ساله فاطمه و شاهین، رو بگذاریم خونه مامانم و بریم شام بیرون"، شاهین پاسخ می دهد " من حوصله ندارم". اینجا فراتر از ضرورت باهم بودن زن و شوهر و خالی کردن زمانی برای رابطه دونفره مسائل دیگری هم مطرحند. اینکه فاطمه با چه لحن و جمله ای نیازش را به همسرش ابراز می کند " بسیار مهم است". اگر ما نیازهای خود را با لحن "تحکمی" و " از موضع آقا بالا سر" بیان کنیم، این نوع ابراز نیاز می تواند باعث شود طرف مقابل به جای اینکه نیاز ما را درک کند و به آن پاسخ مثبت بدهد، با خود فکر کند " دوباره شروع کرد به تعیین تکلیف" و به این ترتیب گوشهایش را ببندد. برای اینکه شاهین مدام از خودش دفاع نکند لازم است که فاطمه به او حمله نکند.تا وقتی رابطه های زناشوئی الگوی یکی حمله- دیگری دفاع داشته باشد نمی توان امید زیادی به فهم متقابل و نزدیک شدن دو طرف داشت. چیزی فراتر از شناخت اشکالات رفتاری لازم است. آنچه آقای کلود استینر، تئوری پرداز روش تحلیل رفتار متقابل، ذکر می کند ضرورت کنکاش عاطفی ما در حیطه احساسی مان است. اگر نوع حرف زدن یکی از دو طرف دیگری را آزار دهد یا عصبی کند نمی توان انتظار زیادی از آن مکالمه داشت. واقعیت این است که ما پر از خلاء های عاطفی و مشکلات رفتاری هستیم و برای رفع این مشکلات زمان و صبر و درک متقابل طرفین ضروری است. آقای استینر بر یک کلید راهگشا، که البته سخت قابل دستیابی است،تاکید می کند و آن ردوبدل کردن " توجه مثبت" یا "نوازش" است. در نوشتارهای قبلی حول این مسئله توضیحاتی داده ایم. وقتی پای بحرانهای خانوادگی به میان می آید حرف زدن درباره "توجه مثبت" شاید شبیه ایده آل گرایی یا رویائی دیدن واقعیت به نظر برسد. اما شاید بتوان گفت اکسیر " توجه مثبت" مرهم زخمهای کهنه و سوءتفاهم هایی است که شاید با ماهها مباحثه "حل نشوند". ممکن است مدتهای زیادی بنشینیم و با همراه زندگی مان از ناراحتی ها و نیاز هایمان بگوییم اما مشخص نیست که خط این گفتگو تا کدام افق خواهد رفت. از آنجا که تغییر عادتهای رفتاری و الگوهای عاطفی کهنه بسیار زمان بر و نیازمند حوصله است، به نظر می رسد ضرورت سوخت رسانی به روابط مان و تزریق امید و انگیزه به ادامه راه با شریک زندگی مان غیر قابل چشم پوشی است. "توجه مثبت" و نوازش دادن و گرفتن این سوخت را به رابطه ما می رساند و فضای گفتگوهایمان را پر از امید و انگیزه و عشق می کند. من وقتی شروع کردم به پیاده سازی و آزمایش شیوه هایی که در کتاب "هوشمندی عاطفی" آقای استینر آموزش داده شده با مبادله نوازش راحت نبودم و مدام فکر می کردم درحالیکه نیازها و حرفهای ناگفته ام را "باید" با همسرم درمیان بگذارم چطور می تونم به او بگویم " دوستت دارم". گاهی فکر می کردم خب معلوم است که دوستش دارم و نیازی نیست که نمایش بازی کنم، گاهی حس میکردم این فضای نوازش دادن و گرفتن مصنوعی است و شاید خیلی زیادی بیگانه است با شرایط زندگی واقعی من. یا فکر می کردم به عنوان زنی وفادار و پایبند خانواده نیازی به این نوع نوازش دادن و گرفتن ها نداریم. اما رفته رفته متوجه شدم که حتی نوع کلام و نحوه ابراز نیاز هایمان با "مبادله توجه مثبت" و نوازش مرتبط است و از آن تاثیر می گیرد. کم کم در کنار بیان احساسات و نیازها، تمرین نوازش دادن و گرفتن را آغاز کردم. و در زندگی واقعی خود تاثیرات آن را دیدم. برای همین است که گاهی "حرف زدن"، " نصیحت" یا " مشاوره" به تنهایی کافی نیست. در زبان انگلیسی جمله ای است که می گوید " فقط انجامش بده! " و این یکی از کلیدهای مدیریت تعارض در خانواده است. لازم است طبق آنچه در نوشتارهای قبلی گفتیم " نوازش دادن و گرفتن را فقط انجام دهیم و تمرین عملی کنیم". و رفته رفته اثر آن را در نرم شدن روابطمان و نزدیکی با اطرافیان مان می بینیم.
یکی از چالش هایی که برخی دوستان در دوره های آموزشی زنان و خانواده نام می برند این است که در خانواده و با همسر خود فضای تمرین یا عمل را ندارند. به خاطر درگیریهای شغلی و کاری همسر یا مشغولیت های خانم در خانه فضای زیادی برای مبادله نوازش و توجه نیست. یا اینکه راحت نیستند این تمرین را در خانه آغاز کنند. آنوقت یک راه حل بسیار موثر تشکیل گروه های زنان است که با هدف مبادله نوازش و تمرین "توجه مثبت" می تواند برای توانمندسازی ما در خانواده بکار گرفته شود. می توان یک جمع دوستانه از چند نفری که با هم احساس نزدیکی می کنند تشکیل داد، دور هم جمع شد و با هم یک ساعت را به مبادله نوازش اختصاص داد. من و دوستانم این کار را انجام داده ایم و به جای اینکه در گروه خود از زندگی معمول یا مشکلات گلایه کنیم از هم می خواهیم که " میشه به من یه نوازش بدی؟" و بعد دوستی که نوازشی واقعی و صادقانه دارد پاسخ می دهد " آره". مثلا نازنین به سمیه می گوید " من امروز حالم خوب نیست، میشه یه نوازش بهم بدی؟" و بعد سمیه کمی فکر می کند و گوید " آره! میدونی همیشه برای من مدل مادری کردن تو و رفتارت با بچه هایت خیلی تحسین برانگیز بوده، تو صبور و آرام هستی و این برای من خیلی دوست داشتنی هست". نکته اینجاست که سمیه از روی تعارف یا رودربایستی این نوازش را نمی دهد. ما در جمع مان قرار گذاشته ایم که صادقانه و از ته دل نوازش بدهیم. اگر کسی نوازشی دارد میدهد و اگر نه ، ممکن است زمان دیگری چیزی به ذهنش برسد و توجه مثبتی به دوستش ابراز کند. ما در گروه خود تمرین می کنیم که باهم راحت و صادقانه حرف بزنیم. هیچ یک از ما اجازه ندارد برای دوستش "نسخه بپیچد" یا به او بگوید " بهتر است چه کار کنی"، ما فقط شنونده هستیم و همدیگر را همانطور که هستند قبول می کنیم. در گروه ما هیچ کس با دیگری مقایسه نمی شود و هر زنی/ مادری همانگونه که هست خوب و دوست داشتنی است. تاکید ما در گروه این است که همه ما در کنار همدیگر قرار داریم و اگر یکی درس حقوق خوانده یا دیگری معلم است نسبت به مادر خانه دار بالاتر نیست. در گروه ما مادری که سه بچه دارد و او که یکی دارد از نظر تجربه مادرانه برابرند. هیچ تجربه یا دانشی کسی را بردیگری ارجح نمی کند. ما در این گروه به هم نمی گوییم "چه کاری بهتر است" یا " باید چه راهی را رفت". در گروه ما هرکسی راه خودش را می رود و درکنار هم به احساسات یکدیگر توجه می کنیم. آنچه برایش جمع می شویم تمرین "بازکردن قلب است" با "نوازش" و توجه مثبت به همدیگر، همانگونه که هستیم.
ادامه دارد...
نظرات