ارتباط موثر- قسمت دهم
قسمت دهم
گفتیم رابطه های ناسالم معمولا دو طرفه اند، یعنی هر دو طرف در شکل دادن تنشها، نارضایتی و اختلافات نقش دارند. اگر یکی از طرفین با نادیده گرفتن نیازهای دیگری او را در موقعیتهای آزاردهنده "گیر می اندازد"، طرف مقابل احتمالا خود در "گیر افتادن" در مخمصه نقش داشته. چطور؟ با سکوت، ابراز نکردن نیاز هایش و اولویت دادن نیازها و شرایط "دیگری" بر "خود". احتمالا خواهید گفت بعضی افراد "ذاتا" طوری هستند که بر دیگران اعمال نظر می کنند یا خودخواه آفریده شده اند یا......
در این نوشتار به مسئله مذکور دقیق تر نگاه می کنیم. آیا عده ای از افراد در جامعه "ذاتا" طوری آفریده شده اند که حق دیگران را بگیرند؟ یا اگر عده ای در روابط بین فردی یا اجتماعی مسلط و فرمانروا هستند به این دلیل است که "دیگرانی" هستند که یاد گرفته اند در مقابل تحکم طرف مقابل سکوت کنند و میدان را خالی کنند؟ آیا سکوت و سازگاری واقعا باعث قوام زندگی می شود؟ تا کجا لازم است که یکی از طرفین از نیازهای خود بگذرد؟
در مثالی که پیش از این از رابطه یک زن و شوهر آوردیم، محمدرضا مردی بود که از همسرش انتظار سازگاری و سکوت داشت. وی به ناراحتیها و حساسیت های همسرش بی توجه بود. در مقابل معصومه سعی می کرد با تحمل فشارها و ابراز نکردن ناراحتی ها یا نارضایتی خود، " همسر خوبی" باشد. اما مشکل اینجا بود که معصومه حد تحمل محدودی داشت، وقتی ظرف وجودی وی پر می شد، بی اختیار با پرخاش یا عصبیت برخورد می کرد.عصبانیت او معمولا در ارتباط با دختر کوچکشان بروز می کرد. گاهی غرغر می کرد و از زمانه و تقدیرش گلایه می کرد، با زبان بی زبانی کاستیهای همسرش را به رخ وی می کشید. بعد از چند سال زندگی مشترک معصومه دچار افسردگی شدید شد.
اگر بخواهیم با عینک " روش تحلیل رفتار متقابل" به مسئله بپردازیم، لازم است نکاتی را یادآوری کنیم.
اگر معصومه گاهی عصبیت خود را بروز می دهد یا با شیوه های ناسالم نارضایتی خود را ابراز می دارد به این دلیل است که از نظر روانی قابلیت تحمل مشخصی دارد، او نمی تواند تمام نیازها و احساسات خود را برای حفظ ازدواجش نادیده بگیرد. نمی تواند چون از نظر روانی محدودیتهایی دارد. احساسات در ما قرار داده شده اند چون کارکرد دارند. وقتی سگ وحشی به دنبال ما می دود، ترسیدن یک شیوه است برای نجات جان ما، احساس ترس در ما باعث می شود بدویم و خود را از مهلکه رها کنیم. اگر ترس در وجود ما نباشد چگونه موقعیتهای خطر را تشخیص دهیم و از خود دفاع کنیم؟ در روابط خود با انسانها هم احساس ناراحتی، خشم ، ترس، امید و شادی باعث می شود که برانگیخته شویم ، این احساسات برای بقاء ما ضروری هستند. اگر قرار بود احساسات بی مصرف باشند، در وجود ما قرار داده نمی شدند. پس معصومه نمیتواند انرژی هایی را که در وجودش قرار داده شده اند نادیده بگیرد و از آنها دوری کند. وقتی محمدرضا بدون مشورت همسرش مهمان دعوت می کند، معصومه کلافه می شود و در مقابل عمل انجام شده دچار استرس می گردد. ممکن است شام و مهمانی را مدیریت کند و بدون مقاومت شب را با مهمانهای ناخوانده سر کند اما وقتی به رختخواب می رود احساس خستگی و کرخی می کند، نمی تواند به همسرش نگاه کند و حس می کند محمدرضا غریبه است. احساسات ما ممکن است به صورت موقتی پس زده شوند اما از بین نخواهند رفت، ممکن است برای مدت محدودی مغفول بمانند یا از شکلی به شکل دیگر تغییر کنند. درصورتیکه به پس زدن احساسات مبادرت کنیم، ممکن است دچار کرخی عاطفی شویم یا بیماریهای دیگری پیدا کنیم. بعلاوه روابط ما بعد از انکار احساسات تازگی و صمیمت خود را از دست می دهند.
البته مسئله اینجاست که چگونگی مدیریت احساسات و ابراز آن مهم است. با اینکه عواطف در ذات خود لازم و مفید اند اما نحوه بروز آنها با توجه به موقعیت زمانی – مکانی و شرایط افراد دیگر قابل تامل است. از آنجا ما انسانها نیازمند تفهیم و تفاهم هستیم، در انتقال و ابراز عواطف خود به دیگران لازم است مهارت کسب کنیم. هر نوع ابراز احساساتی سالم یا موثر نیست. بسیاری از ما مدام در حال ابراز احساسات خود هستیم اما نمی توانیم موفق شویم توجه دیگران را جلب کنیم یا موجبات نزدیکی خود را با دیگران فراهم کنیم. چگونه ابراز احساسات کردن مهم است و می تواند شکل روابط ما را تغییر دهد. در برخی قسمتها به این مهارت اشاره کرده ایم.
برمی گردیم به سوال اصلی این نوشتار یعنی آیا محمد رضا ذاتا قوی و مدیر و مسلط بر اوضاع آفریده شده و در مقابل معصومه ضعیف و ناتوان از حل مشکلات؟ آیا معصومه باید برای حفظ زندگی از خواسته های خود بگذرد؟
طبق نظر روان شناسان انسانها علاوه بر ویژگیهای ژنتیکی و ذاتی محصول شرایط تربیتی و محیطی خود هستند. درواقع شکل گیری رفتارها و افکارهای افراد تاحدی تحت تاثیر برخوردهای والدین آنان در دوران کودکی و نحوه روابط اعضاء خانواده با کودک است. اینکه محمدرضا گمان می کند بهتر از معصومه تصمیم می گیرد نتیجه مجموعه ای از شرایط محیطی و تربیتی است، در مقابل معصومه که گمان می کند باید سازگاری کند در سالهای ابتدایی زندگی خود( دوران کودکی) آموخته که برخی شیوه ها برای آرام نگه داشتن اوضاع لازمند. جهت نشان دادن تاثیر دوران کودکی در شکل گیری شخصیت و رفتار افراد نگاهی اجمالی به دوران کودکی محمدرضا و معصومه می اندازیم. محمدرضا که پسر اول خانواده بوده و فرصت بازی و آزمایش و خطای زیادی داشته اعتماد به نفس بالای خود را مدیون مادر و پدری است که به وی اجازه داده بودند با وسایل آشپزخانه بازی کند، در کارهای خانه مشارکت نماید و دست و پا شکسته پا به پای بزرگترها دست به عمل بزند. از سنین پایین خودش آب را در لیوان می ریخت، وقتی آب از لیوان سرریز می شد، مادرش به او نمی گفت " ای بابا، دوباره ریختی که بچه!" . وقتی محمدرضا قاشق و چنگالها را از داخل کابینت بیرون می آورد و آنها را روی زمین پخش می کرد تا با آنها آشپزی کند، مادرش اجازه می داد که پسر سرگرم کشف و کنکاش کودکانه شود. محمدرضا هرچه بزرگتر شده اعتماد به نفس بالاتری پیدا کرد. البته بعد از به دنیا آمدن خواهر کوچکترش، به خاطر مقایسه های اطرافیان کم کم دچار این باور شد که کارها را بهتر از خواهر کوچکترش ،مریم، انجام می دهد. به خاطر پسر بودن، امتیازات بیشتری می گرفت و قدرت عمل بالاتری پیدا کرد. اعضاء خانواده وقتی مریم میخواست کاری انجام دهد، درمیانه تلاش وی محمدرضا را صدا می کردند و از او می خواستند که کار را تمام کند.
در مقابل، کودکی معصومه در شرایطی سپری شد که به دلیل شهادت پدرش در جنگ، مادر شرایط سختی داشت. مادر معصومه وقتی دخترش 4 ساله بود همسرش را از دست داد، برادر بزرگتر معصومه که 8 ساله بود بعد از رفتن پدر پرخاشگر و ناسازگار شده بود. معصومه از کودکی شاهد غم و اندوه و مشکلات مادر بود. چون برادر بزرگترش با آزار و اذیت مادر و خواهر سعی در جلب توجه و محبت داشت، معصومه یاد گرفته بود که آرام بماند و در مقابل آزارهای برادر دم برنیاورد.اگر معصومه در مقابل آزار برادرش اعتراض می کرد، مادر با عصبانیت سراغ آنها می آمد و یک مشاجره عصبی به راه می انداخت. معصومه کم کم به این نتیجه رسیده بود که اگر ساکت بماند، خانه آرام خواهد ماند. گاهی معصومه با گریه و ناله عکس العمل نشان می داد اما معمولا با برادرش درگیر نمی شد و ترجیح می داد کیسه بوکس برادر باشد!
وقتی معصومه و محمدرضا با هم ازدواج کردند، توانایی و اعتماد به نفس محمدرضا برای معصومه جالب بود، محمدرضا هم سازگاری معصومه را می پسندید. اما بعد از چندسال زندگی مشترک، معصومه احساس می کرد در مقابل محمدرضا سازگاری بی مورد دارد، او محمدرضا را بی توجه به احساسات خود می دانست. کم کم از مدیریت محمدرضا و دخالت وی در تمام تصمیمات خانه خسته شد، حس می کرد نمی تواند قدرت عمل و عرصه تصمیم گیری داشته باشد.افسردگی و بی انگیزگی معصومه را به جایی رساند که با خوردن قرصهای آرام بخش تسکین یابد. معصومه در کودکی آموخته بود که با "فرو خوردن احساساتش" موقعیتهای چالش برانگیز را آرام نگه دارد اما در بزرگسالی این "خودسانسوری" از وی زنی سرد و بی انگیزه ساخت. خشم معصومه در مقابل دختر کوچکش بروز می کرد. گاهی با گلایه و از موضع ضعف اعتراضاتی به همسرش می کرد و نارضایتی خود را از بعضی تصمیمات همسرش نشان می داد. محمدرضا از افسردگی همسرش رنج می کشید و نمی دانست چطور می توان معصومه را از بی انگیزگی نجات داد. فاصله عاطفی زن و شوهر روز به روز بیشتر می شد.....
در آخر لازم است یادآوری کنم با وجود اهمیت دوران کودکی و تاثیر نحوه ارتباط والدین و کودکان در شکل گیری شخصیت آنان؛ نمی خواهیم رفتار، افکار و احساسات افراد را اسیر "کودکی" آنان بدانیم. واقعیت این است که اگر معصومه و محمدرضا در کودکی تحت تاثیر عواملی تصمیماتی گرفته اند ، انتخابهای ایشان قابل تغییر است. ما در بزرگسالی می توانیم نسبت به نوع رفتار، افکار و احساساتمان شناخت پیدا کنیم و آنچه باعث آسیب به روان ما و روابط خانوادگی می شود را تغییر دهیم. سخت است اما غیرممکن نیست . این موضوع در گفتار بعدی به تفصیل خواهد آمد.
ادامه دارد...
نظرات