ارتباط موثر- قسمت چهارم
در سه نوشتار قبلی به صمیمیت و اهمیت مبادله "توجه مثبت" در خانواده پرداختیم و مراحل اولیه یک گفتگوی سالم را توضیح دادیم. بعلاوه برخی موانع برای ترمیم روابط عاطفی را برشمردیم. پیش از اینکه وارد مراحل پیشرفته تر در حل تعارض شویم ، یادآوری یک نکته ضروری به نظر می رسد. دلیل اینکه نقطه شروع بحث را صمیمیت قرار دادیم، این بود که تحقیقات نشان داده اند پرداختن صرف به مشکلات و بحرانها در خانواده موثر نیست. بعلاوه تاکید یک سویه بر اختلافات می تواند زمینه ساز پاشیده شدن روابط عاطفی و خانوادگی باشد.مهم این است که متوجه باشیم بحث و گفتگو بین اعضاء خانواده به کدام سمت و سو می رود. با زبان تلخ، انتقادی، طلبکارانه و اتهام زدن به دیگری هیچ گفتگویی به جایی نمی رسد. با این همه چنین شروعی برای بحث، مارا از پرداختن به خلاء ها و نقصانهای روابط عاطفی و خانوادگی باز نمی دارد. این روزها بیش از پیش متوجه بحرانهای عاطفی، کرخی و آشفتگیهای فردی و اجتماعی هستیم. در این نوشتار، مراحل مقدماتی گفتگو را که بیشتر توضیح داده بودیم، از منظری متفاوت مرور می کنیم و بیشتر بر آسیبهای ارتباطات عاطفی انگشت می گذاریم.
شاید بتوان گفت یکی از عوامل تشدیدکننده بحرانهای عاطفی یا افسردگیهای ما شناخت ناقص یا عدم آگاهی از احساسات است. تصور عمومی براین است که عواطف ما باید از دید پنهان بمانند یا کمرنگ شوند. گمان می کنیم که اگر عواطف را نادیده بگیریم ، دیگر جلوی دست و پا نخواهند بود و مزاحم تصمیمات منطقی و عقلانی ما نمی شوند. گاهی توجه ما معطوف به عواملی چون بیکاری، درآمد پایین و شرایط سخت زندگی خانوادگی می شود ودرنتیجه نقش آگاهی و توانایی فردی را در مدیریت تنشهای روانی کمرنگ می بینیم. به زبان دیگر ما به عنوان موجودات عاقل و بالغ که توان شناخت دارند لازم است که مستقل از دشواریهای زندگی "خود را باور کنیم". طبق نظر روان شناسانی چون کلود استینر، پس زدن عواطف و بی اهمیت دانستن آنها می تواند منجر به کرخی عاطفی و افسردگی شود. یکی دیگر از عواقب احتمالی کم اهمیت دانستن احساسات، بحرانهای عاطفی است که یکباره رخ می دهند (2009 ) و می توانند منجر به وقوع حوادث و جنایاتی گردند که امروزه در کشور ما و نیز در نقاط دیگر دنیا شاهد آنها هستیم . قتل عام 90 نوجوان در نروژ توسط یک افراطی سیاسی 32 ساله و یا کشته شدن دختری با ضربات چاقو روی پل هوایی نشان از شیوع بحرانهای عاطفی در عصر ما دارند.
شناخت و آگاهی نسبت به عواطف، توانایی ما را برای مدیریت شرایطی که به لحاظ عاطفی چالش برانگیز هستند بالا می برد. مثالهایی می آورم:
مثال1:
نسترن سال اول ازدواج، وقتی به منزل مادر شوهر می رفت دچار احساسات متناقض می شد. گاهی دلشوره می گرفت و گاهی متوجه می شد که شکمش نفخ شدیدی دارد. مادر شوهر نسترن خانم خوبی است اما گاهی با ایرادگیری یا زخم زبان عروس خود را می رنجاند. یک بار مادر شوهرش به او گفت "مگه بارداری که اینطوری نشسته ای؟". نسترن اصلا حتی متوجه نحوه نشستن خود نبود، و نمی دانست که نفخ گاه و بیگاه می تواند با ترس و اضطراب پنهانش مرتبط باشد، او اشرافی به عواطفش نداشت. نمی دانست که به خاطر اضطراب، شکمش واکنش نشان می دهد.از بچگی گاهی دچار اختلالات گوارشی می شد، وقتی امتحان داشت یا اوقاتی که برای کنکور درس می خواند. نسترن و شوهرش، میثم، وقتی سوار ماشین شده و از منزل مادر شوهرش بر می گشتند شروع می کردند به جروبحث. نسترن از اینکه همسرش در سکوت ناظر نقد و تلخ گوییهای مادر بود گله می کرد و میثم را به باد انتقاد می گرفت. با دادوقال از ضعف شوهر می گفت و او را بمباران می کرد. میثم از ترس و برای دعوت کردن همسرش به سکوت، هیچ نمی گفت و این نسترن را کلافه تر و عصبی تر می کرد.
مسئله این است که آگاهی نسترن نسبت به احساساتش می تواند به او کمک کند تا به نوعی مدیریت شرایط را به دست بگیرد. نسترن نمی تواند رفتارهای تلخ مادر شوهر 60 ساله را تغییر دهد، او نمی تواند میثم را وادار کند تا در مقابل مادر بایستد. جروبحث ها تنها از لحظات این زوج جهنم می سازد. نسترن یک قابلیت دارد و آن شناخت احساساتش است. اگر او خودش را دوست داشته باشد و به احساسات خودش احترام بگذارد، میتواند رفته رفته به دیگران هم نشان دهد که حدود او محترمند. تا وقتی با فریاد زدن با همسرش صحبت کند، میثم از او بیشتر می ترسد و فرار می کند.
مثال2:
مریم و شاهین 3 سال است که نامزد هستند و قرار است ازدواج کنند. شاهین با پیامهای عاشقانه دل از مریم می برد و به او ابراز علاقه میکرد. بعد از بازگشت شاهین از یک سفر کاری، مریم متوجه شد که شاهین با یکی از همکارانش زیاد تلفن صحبت می کند. بعد از مدتی از شاهین سوال کرد که او کیست. شاهین عصبانی شد و به او جواب داد "به تو چه ربطی داره؟ مگه من بچه ام که استنتاخ میکنی؟". مریم ترسید و دیگر هیچ نگفت. بعد از چند هفته رابطه آنها چنان رو به سردی گذاشت که چند روز یکبار با هم تلفنی حرف می زدند. مریم می ترسید که اگر پیگیر نامزدش شود، شاهین با خود خواهد گفت "چه دختر سبکی، خودش را به من تحمیل می کند!". شاهین هم که عصبی و کلافه شده بود نمی دانست چه می کند. مدام با همکارش، سمیرا، تلفنی حرف می زد و وقتی دوستش، رضا از او می پرسید "چیکار داری میکنی؟ پس مریم چی؟" هیچ جوابی نمی داد و فقط سکوت می کرد. شاهین گاهی عذاب وجدان می گرفت و به سمیرا هم کم محلی می کرد. اما سمیرا پیگیرش می شد و از او می پرسید "چرا دو روز بی خبرم گذاشتی؟". محبت سمیرا، شاهین را مجذوب کرده بود. بالاخره رابطه مریم و شاهین بعد از چندماه به هم خورد. و شاهین بدون عذرخواهی نامزدش را ترک کرد.
شاید بتوان گفت که یکی از دلایل شکافهای عاطفی این است که درباره ناراحتی، عصبانیت و یا ترسهای خود با طرف مقابل حرف نمی زنیم. اگر شاهین می توانست با خود صادق باشد و کنکاش کند که چرا وارد رابطه عاطفی جدیدی با سمیرا شده، اگر مریم از او پیگیری بیشتری می کرد و مسئولیت شاهین را در قبال عشقشان یادآوری می کرد شاید این جدایی رخ نمی داد. عدم تعهد به روابط عاطفی وقتی رخ می دهد که مراقب احساسات خود نیستیم. مریم و شاهین که به هم نزدیک شده اند و 3 سال تلاش کرده اند تا علایق و حساسیتهای همدیگر را بشناسند، در واقع انرژی را صرف ساختن یک رابطه عاطفی کرده اند. این رابطه نیاز به مراقبت دارد، چرا که تنشها و اختلافات میان زوجین طبیعی هستند و به مرور زمان تازگی ارتباط عاطفی و جنسی کمرنگ شده و زمینه فاصله پیش می آید. زمینه رابطه های موازی و تنوع طلبی وقتی شکل می گیرد که طرفین خود را در قبال همدیگر مسئول ندانند و درباره آنچه در ذهنشان می گذرد با هم حرف نزنند. ما نیازمند امنیت و آرامش در روابط عاطفی خود هستیم، اگر به یکدیگر ضربه بزنیم و در مقابل عمل انجام شده قرار بگیریم، پیوند و اتصالی نخواهد ماند که قابل تکیه کردن باشد.
برای اینکه بتوانیم از آنچه در ذهنمان می گذرد با نامزدمان بگوییم لازم است که بدانیم چه احساساتی داریم و از یک رویداد چه حسی به ما دست می دهد. وقتی شاهین تلفنی با سمیرا حرف می زد، مریم غمگین می شد و بعد از مدتی پر از خشم. مریم از کودکی فکر می کرد که عصبانی شدن غلط است و باید خودش را کنترل کند، برای همین هیچوقت به خودش اجازه فریاد زدن نمی داد. از طرف دیگر، شاهین، از کودکی یاد گرفته بود که مردها نباید احساساتی باشند، او فکر می کرد زنها عاطفی اند و مردها منطقی. شاهین به ندرت گریه می کرد و درباره احساساتش اصلا حرف نمی زد. حرف زدن از احساسات می تواند به شناخت آنها کمک کند.
اگر رابطه عاطفی شما اجازه می دهد و طرف مقابلتان آمادگی گفتگو در این زمینه را دارد، گاهی تمرین کنید و از احساسات خود بگویید. همانطور که قبلا اشاره کرده ام روش گفتگو درباره احساسات می طلبد که اول به طرف مقابل بگوییم " فرصت داری درباره یه چیزی باهات حرف بزنم؟" و بعد در زمان مناسب درباره ناراحتی یا ترسهای خود با او حرف بزنیم. یکی از اشتباهات ما این است که در همان لحظه طغیان عواطف می خواهیم آنها را بیرون بریزیم و نمی توانیم صبر کنیم تا طرف مقابلمان آماده شنیدن باشد. کسب این توانایی نیازمند تمرین است. اگر می خواهیم با حرف زدن از احساساتمان ، فقط خودمان را بیرون بریزیم شاید این شیوه بکار بیاید اما هرگز به نزدیک شدن دوطرف منتهی نخواهد شد. اجازه خواستن از طرف مقابل و مقدمه چینی پیش از ورود به بحث های عاطفی لازم و ضروری است و میتواند نتایج بهتری را تضمین کند.
مثال:
حمید هروقت عصبانی می شود شروع می کند به فریاد زدن. او مدتی است که به یکی از همکارانش، فریده، علاقه مند شده و به فکر خواستگاری افتاده. مادر حمید مخالف این ازدواج است و گاهی گریزی به نامناسب بودن انتخاب حمید می زند. حمید هروقت انتقادهای مادر را نسبت به فریده می شنود، با عصبانیت می گوید " دوباره شروع نکنین!"، گاهی یک جروبحث مفصل به پا می شود و گاهی سکوت همه جا را می گیرد. مادر حمید مدام با خود فکر و خیال می کند و می خواهد نظر پسر را تغییر دهد. مادر حمید برخی اوقات متوجه نیست که حمید در شرایط روحی مناسبی برای صحبت قرار ندارد، او می خواهد حرفهای خود را بزند ، و متوجه نیست که عکس العملهای عصبی و انتقادهای بی وقفه، پسرش را می ترساند و عصبی می کند. حمید در مقابل حرفهای مادر موضع تدافعی می گیرد، چون حس می کند به او حمله شده . معمولا گفتگو به نتیجه ای نمی رسد، ماهها جروبحث درباره این ازدواج به تفاهمی منجر نمی شود و با قهر حمید از مادر و مهاجرت او به خارج از ایران قائله خاتمه می یابد.
بعد از اجازه خواستن از طرف مقابل و اعلام آمادگی او برای وارد شدن به بحث، لازم است که از ناراحتی یا عصبانیت خود با طرف مقابل حرف بزنیم. جمله مناسب برای ابراز احساسات به این شکل است "وقتی تو فلان کار را انجام دادی، من عصبانی/ ناراحت شدم". درمورد مثال بالا مادر حمید می تواند به او بگوید "من از نوع انتخاب تو می ترسم ". وقتی مادر به حمید می گوید "تو اشتباه می کنی یا این انتخاب غلط است" در واقع غیرمستقیم به پسرش پیام می دهد که "تو توانایی تصمیم گیری و انتخاب درست را نداری". این نوع برخورد مادر و ناتوان فرض کردن پسر یکی از دلایل موضع گیری حمید و برخورد تدافعی اوست. اگر مادر می خواهد به پسرش کمک کند بهتر است به جای وارد کردن فشار روانی یا در مقابل او قرار گرفتن، خود را در کنار پسر ببیند. اگر به جای اینکه انگشت اتهام به سوی پسر بگیرد، با او از دغدغه هایش حرف بزند، حمید هم می تواند منطقی تر عمل کند و به جای لجبازی، مسئولانه وارد عمل شود.
در قسمتهای بعدی توضیح خواهیم داد که چگونه یک گفتگوی عاطفی پیش می رود وگامهای پیشرفته تر برای مدیریت چنین فضایی چه هستند.
نظرات